رفتن به محتوای اصلی

شماره ۶۲ : این چنین که هست...

 این چنین که هست، همه چیز بیرونِ زندگی‌ست. این چنین دوام آوردنی جنازه‌وار نیز بس عجب است. این نه حتّی جعلِ زندگی، نه حتّی شبیه، این وارونه‌ی زندگی، این باژگونه‌ی بودن است. این چنین کژ رفتن را عاقبت تکّه‌تکّه شدن است. 

این چنین که نیست، 
همه چیز بیرونِ زندگی‌ست. 

روح عشق را در خویش فرا می‌خوانیم و شبی از فراخ سینه‌ی خویش فرا می‌خیزیم و از میان دو چشمان خویش فرا می‌خیزیم - گداخته از آفتاب و یله در سینه‌کش بی‌کرانه‌ی جان - دل‌آخته آخرین پرده‌ی شب جادوگران سیاه به زیر می‌کشیم.

مگر جان از هستی خویش پشیمان باشد، مگر چشم از دیدن و گوش از شنیدن سیر باشد، که بخواهد تکاپوی پست گرگان خاکستری نظاره کند و چنین بانگ زنازادگی و بی‌نسبی بشنود. مگر کردگار بی‌همتا از کردگاری و بی‌همتایی دست کشیده باشد.

این چنین که هست، بیهوده هست.
این چنین نمی‌بایست باشد. 
ابراهیمان چنین پیمان بسته‌اند،
عاشقان چنین پیمانهای پست بگسلند.

پیمایش کتاب