رفتن به محتوای اصلی

شماره ۷۵ : سکون و توقّف...

سکون و توقّف، پیش از آنکه راه جدیدی گشوده شود.
سکوت و تنفّس، پیش از آنکه هوایی تازه دمیده شود. 

تمام سخن را نمی‌توان در کلمه ریخت و تمام آفتاب را نمی‌توان از نگین گلو به جهان تابانید. زیستن در تن، مشقّت است، لیکن نمی‌توان این مشقّت به جان نخرید و از آزادی و شادمانی نسرود. 

به نو کردن زمین، می‌بایست آسمان را نو کرد. با آسمان کهنه نمی‌توان زمین تازه ساخت. 

خداوندگاران عشق یارت باشند ای مبارز آفتاب و آشتی.
من، فروتن‌ترینِ عاشقان، بلندای آسمان خویش ترک گفته به تمنّای زیستن در شکنج چشمان تاریک‌ترینِ شبان، در خلوت خویش نشسته - چون چشمی بر جهان -، از آستین جان خویش هزار فرشته از نور، هزار فرشته از موسیقی، به سوی جان بی‌گدار نازنین‌ یکتایت فرو می‌فرستم. 

تنهایان را دوست می‌دارم و رزم بی‌یاران را دوست می‌دارم، چرا که جز از من بر ایشان یاری نیست، و جز از من بر ایشان پشتبان و پشتکاری نیست. همگان بر همگان بیاویزند، من یار بی‌یارانم.

پیمایش کتاب