این کتاب را پایان بردن همچون دوزخ است. این چنین بی نام و نشان در عمیقترین گود شب خویش نشستن و تمام روز را در شب سِیر کردن، این چنین اخگران برافروختن و پر دادن، در این هنگامهی پست که هیچ کس جز به خاموش کردن شعلهها نمیاندیشد و در کار نمیکند، این چنین کارگری خداوند کردن - تک و بیخویش و بیهمه - به راستی که خودِ دوزخ است.
من به ابتدا نیندیشیدم که ابتدا آمد.
در این میانه نیز پس به انتها نیندیشم،
که انتهایی نیست.
تمام دوزخ را پیش آر و در جانم ریز!
من دوزخ مهستان کنم.