برای زندگی، برای آزادی، و برای آسمانهای ابری و آسمانهای آبی بیانتها. بگذار دستها خودشان کار را تمام کنند، همان دستان که کار را آغازیدهاند.
بگذار برای زیبایی سخن نگویم، و برای حقیقت، که هم حقیقت و هم زیبایی تویی. بگذار هیچ سخن نگویم و این دم خاموشی پیشه کنم، چرا که اشارات چشمان گویاتر و سکوت لبان در تنگای گلوگاه بس سخنناکتر است.
برای شادمانی، برای غرقگی،
و برای رقصِ لمحهای که میان این دوست.
داشتی سنّت میشدی؛
نگذاشتم،
شکستمت.