سر بیفراز به فروتنیِ به گفته درنامده!
سر بیفراز به خاموشیِ در اهتزار، به سکوتِ در گفتگو!
سر بیفراز به عدم که درازنای دم است!
سر بیفراز به آسمان و بگو در این ثانیهی ناممکن:
"این منم روح در کالبد آدمی، در جستجوی حقیقت، در هراس از هیچ! این منم آفتاب، این منم آتش، در شبی که از هیزمش روح میتابد و عشق میتراود."
سجده مکن بر زمین زار!
سر به دیوار کوبیده مکوب!
به صلیب زنگآرمیده دل مدار!
سر بیفراز به آفتاب تفیده،
و در این لحظه بگو به آواز سرخ بیانتها:
آن آواز
آن آفتاب
آن سرخ
آن تفیده
آن بیانتها منم!