"مثل من را خدا کم ندیده، امّا مثل من را شما کم دیدهاید."
چنین گفت روح آنگاه که در مرز آسمان و زمین بود. سر آسمانی به زمین دوخت و با خلق اندوه چنین گفت. دوشادوش نادران بیزمان، گرداگرد خداوندگاران لامکان.
"ای بشر اندوهگین، ای دربند نغمههای زار و تحریرهای انتحار! ای خاک را به بتی برگزیده و کوچکان زمین در پای بزرگان آسمان خوابانده، مثل ما را شما بس کم دیدهاید، و آنگاه که ببینید هرگز نخواهید شناخت ،مگر آن نادرانی پرسابقه از میان شما."
آدمیزادی کبر خویش فروتنی میداند و فروتنی عظیمان را کبر، چون این سخن که هرگز درنخواهد یافت، مگر چندی انگشتشمار که از من حقیر خویش وا سوختهاند.
ای آدمی بهوش، که خداوندگاران خموش و در نقاب میگذرند.