برخاستیم - ما خداوندگاران روح - که سنّت را با تمام اجزا و ارکانش خرد و خاکشیر کنیم. برخاستیم با ضربآهنگان شعف و زلزلههای آفرینش تا اندوه و خداوندگارانش را خاک کنیم. ای مددی پیران ابدی، ای دستها ای اساتید حق هر زمان!
برخاستیم آسمان را با زمین یکی کنیم. برخاستیم زمین را تا آسمان بالا کشیم. برخاستیم، تیغها آخته در پشت کمر، سپرها آخته در برابر صورت، که سپرها را بر شمشیرها رجحان است، و ابتدا لبخندهی مهر و آنگاه چون به کار نیامد، هلال خندان قهر.
میبینم تاریکیای عظیمتر در پیش است. میبینم استبداد در پیش رو قداره میکشد. استبداد جلوه میتازد، به هزار خلقِ در تشییع. من نیز جلوه میتازم، به هیچِ نادرِ نادیدنی.
به نوجوانی شعر مینوشتم به تخلّص مجنون. پیری گفت این چه مسخرهبازیست؟ نام از یاد بر و کلام به جنون کشان! جوانی گذشت، نوشتن آموختم. نام از یاد بردم و شعر از یاد بردم و بیسخن و خاموش شدم و کلام سرتاسر عالم جنون کردم.
برخاستیم از لامکان،
ای مددی پیران ابدی.