رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۴۵ : چرا نمی‌آیید جانم بگیرید...

: "چرا نمی‌آیید جانم بگیرید ای جان‌ستانان؟ شما که دارها خوش به پا دارید و جان‌ستانی نیکو بلدید. چرا نمی‌آیید؟"

دیوان را چنین بانگ بر زدم،
آنگاه که در برم دارهاشان برپا بود.

: "‌کمی دیر و زود دارد، می‌آییم.
لیکن طناب را چنان محکم مدار!"

چنین گفت دیوانه‌ای که خود در این حیات فرزانه پندارد.

پیمایش کتاب