رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۴۶ : قلبم کشتزار خاموشی‌ست...

 قلبم کشتزار خاموشی‌ست، سینه‌ام گلزار سخن. در حنجره‌ام باد می‌وزد و از پنجره‌ی اتاقم بی‌نهایت سر می‌کشد و می‌گوید چه می‌کنی؟ می‌گویم کار تو. و آنگاه می‌ایستیم، بی‌نهایتی در برابر بی‌نهایت، دست بر شانه، چشم در چشم. آسمان رعد می‌زند و از زمین بوسه می‌گیرد. جهان برق می‌زند و زمانه نو می‌شود.

در ایستگاه وصال‌ام. من ایستگاه وصال‌ام. جهان از من می‌گذرد، من از جهان. و من و جهان از هم تابناک‌ایم. چه مطهریم ما آلودگان خاک. ما ارواح به زمین افتاده، در آسمان خدا چه مطهّریم، که زمین نیز جز گردی در آسمان نیست.

از خداوند بوسه می‌گیرم.
می‌گویم دوستت دارم.
و صدا در بیکرانه می‌پیچد:
«دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...»

پیمایش کتاب