رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۴۹ : حال که می‌بینم بی‌اندازه دوستت می‌دارم...

 حال که می‌بینم بی‌اندازه دوستت می‌دارم. حال‌تر که می‌بینم بی‌اندازه‌تر.
ذولفقار جهل و غرور با من بازی نتواند، خرناسه‎ی جهل و غرور. سخنِ پشت می‌گویی، باری من با تو سخنِ رو.

حال که می‌بینمت آسمان آفتابی‌تر است. جهان در ظلمت خویش می‌تابد. همه سو شب است، لیکن من جز صبحدم نمی‌بینم. حال که می‌بینم زمین نیز جز آسمان نیست.

سخن روز می‌گویم، سخن آفتاب، و نه چون شیخان سخن نقاب. بر زمین سخن آسمان می‌گویم و هیچ کس بر این حجاب نتواند.

پیمایش کتاب