به دست برهنه روح از کالبد بیرون میکشم و شراب میسازم. به جان برهنه در خداوند آغوش میگسترم. این جهان همه رویاست و اینها همه الهامات مناند. همهی پیرامون را من رقم میزنم. تاریخ از من است و تاریخ در من است، و چنین میکنم تا بنویسم و قلم از نوشتن باز نماند.
این خمره آن سوتر میکنم. آن سوتر گرمتر است. آری، آنسوتر روح در خروشتر است.
و من در عمق شب،
به دست برهنه شراب میسازم.