دلیران، نایاب. دلداران، انگشتشمار. دلبران، خاموش و ناپیدا. آزادگان، اگر نه هیچ، به حساب و به شمارهی هیچ. اگر که بدانی این حساب و شماره چیست.
روح، همه چیز روح، و همگان از آن بی خبر. خویشتن، به فراموشی رفته. گمشدگان، همه سو. پیداشدگان، هیچشده و دور از دست در کنجهای خدا.
سخنها، دلآواز. کلمات - این تسبیح الماس به نخ زرّین - از اعماق قلب برخاسته. بیباکان، شانه به شانه به ردای سرخ و سپید و آبی و شرابی. و حقیقت اعظم، از درون، موج موج و حلقه به حلقه و خانه به خانه و دل به دل در نشر و گسترش.
دوستان، اندک امّا حقیقی. دشمنان، بیشمار امّا دروغین. تنهایی، عظیم، باری سرشار از عشق و مملو از «یاران الهی». همگان بر سر سوزن نشسته و همگان به تاریخی سخت و پرمشقّت از سوراخ سوزن عبور کرده. از خویشتن گذشته، به حقیقت پیوسته. چگونه؟ با حقیقی بودن. حقیقی بودن، جرأت این است.