پاسدار آزادی، و تمام تاریخ را از ریشهی خود در آوردن و دوباره ریشه زدن. پاسدار شعف، و تمام هستی را از دامن خویش فرو انداختن و آنگاه از نو به آغوش گرفتن. پاسدار حقیقت، و تمام مرگ را در خویش کشتن و تمام زندگی برآوردن.
خاک را شخم زدن و از خویش دیگری برآوردن. روح را بالا آوردن و در جهان پاشیدن. در تاریکترین عصر، آهن را به طلا بدل کردن، و به چنین کیمیایی از زاهدانِ - بهتر؛ کاهدان - عقل، عشق زاییدن.