نمیتوان تا ابد خوشخوشان و بی بها زیست. باغ شعف به بهای تطهیر روح شکوفه میدهد. سخنچین بدگو از طینت خویش میگوید. زشتکار، زشتی میدرود و نیکبین تنها نیکی خویش میبیند در آینهی مردمان.
آن که در می بندد، در میماند، و زندگی خویش از او دریغ میدارد.
و آن که راه میگشاید و آیین همراهی میداند، بر او راهها گشوده میشود.
چه حیف که خواب ظن میبینند و رویای چپ میدروند. افسوس که عشق نیازمودهاند و طرب نمیدانند. نه دانش از ایشان وجود نیکو ساخت و نه مقام ایشان را نیکو پرداخت. حیف و افسوس که آدمی منزلت خویش نمیداند و به بردگی نفس حقیر سرگرم و سرگردان است.
باری، نمی توان تا ابد خوشخوشان و بی بها زیست.