چه زیباکسانی که ما را ترک میدارند. آه عجب! چه مستعدان عشق که به راه عقل دریوزه جان زمرّدین خویش فدای گِل سیاه میکنند. و قصّهی هستی چنین است و من نیکو میدانم.
من میدانم که اسیران، آجر و میله از آزادی بیشتر دوست میدارند و آدمی جای پستِ نمور بیشتر دوست میدارد تا قلّهی بلند آزادی که از آن باد حقیقت میوزد. من اینها میدانم ولیکن دلم از حقارت آدمیزادی سخت میگیرد.
میپذیرم،
و به رقص آغوش میگشایم.