رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۶۷ : باد می‌آید، باد سرد، و جانم از...

 باد می‌آید، باد سرد، و جانم از آزادی سهمگین است. خموشی از کوه روبرو به جانم می‌تازد و من پیش‌تر از او بدان بالاها تاخته‌ام.

در عمق شب‌ام. من که‌ام؟ این چه زمانه است و اینجا کجاست؟ تنها می‌دانم که نمی‌دانم و از این ندانستن سخت دلشادم.

پیمایش کتاب