از شهری کوچک مستی حکم میراند. از قلبی پرآوازه و گمنام عشق به تمام عالم شعله میکشد. در روز آن کس که خاموش از کنارت میگذرد و در عمق شب آن کس که سخنان مگو با تو میگوید و تو به یاد نمیآوری منم.
بیپروا با همه کس. هیچ تعارف نیست. بی سنّت، ناشناس، نابود، در کنجترین زاویهی دل، فروتنترین تا ارتفاعات محال منم.