با خویش عریان، با خویش سخت. اندوه و شادی از درون جوشیده.
نه چون آدمی سست و بیتصمیم، به مماشات مهر و به خودخواهی عداوت. چون روح؛ آزاد، استوار و یگانه.
نه همه را گرد خویش آورده به حماقت. همه را از خویش رانده خوشتر، به دوستی، به حقیقت، به مرام یکتا و بیدُردی روح.
کارگزار بیمروّت ضرورت: باشد هرآنچه که باید! و کارگر بیمزد خدا: بشود ارادهی بیحد!
از انسان تهی،
بی روح،
بی معنا،
در کوهستان سرد خدا میوزد.