مناش از در و پنجره بیرون میزند، با این همه مدّعی مظلومی و خسارت است. مناش آبروی هر چه من را برده، لیکن کم نمیآرد و همچنان بر منبر - مسند شیطان - کذابه میگوید.
آفتابت کجاست ای ظلمتریسیده؟ و پنجرهی آسمانت کجاست که زمانی از آن سر بر کنی و خاطرهی خفته بازیابی؟ ریسمانت کجاست؟ آن ریسمان زرّین که راه بازگشت را میسّر میدارد. بگو ای عزیز، جانت را به کدامین ژرفنای بعید نهان داشتهای؟
تو ژرفنا بیاب،
من با تو سخنهای بعید خواهم گفت.