: برای به اینجا رسیدن این همه زمان لازم بود؟
: "حتّی بسیار بیشتر از این! چنانکه زمان بیمعناست، تو بگو هزار قرن یا به کسری از ثانیه. در حقیقت برای به اینجا رسیدن هیچ زمانی سپری نشد. چرا که ما پیش از خلقت زمان اینجا بودهایم."
: آه، پس تنها یک چند هزار قرنی رفت تا سرانجام دریابیم هیچ زمانی در کار نیست!
: "آری، امّا با این همه زمان هستی دارد و آن تنها یک هستیِ کشدارِ موهوم است."
: بر این ارتفاعات که هیچ زمانی نیست.
: "اگر درست بنگری حتّی اینجا ارتفاعات هم نیست! چرا که اینجا بیرون از زمان است، و پس مکانی هم در کار نیست که پست و بالا داشته باشد."
: درست است. اینجا لامکان است. باید اینجا - یعنی هیچجایِ بیزمان! - یک هزار سالی بنشینم و بر همهی اینها و بر «مفهوم تو» مراقبه کنم!
: "آری، فکر خوبیست. پس تنهایت میگذارم. هزار سال بعد میبینمت!"
: آه، باشد! به سلامت. زود میبینمت!