منبع کجاست؟ در بینامی و خلاء معلّقام، و این با ذات خود یگانه میدانم. بر آسمانم یا بر زمین؟ خاک زیر پایم موج میزند و این نه خاک و نه آب و نه هواست، که امواج بیکرانه است.
بیکرانهام. در خویش تاب میخورم. توش و توان بازگشت نیست و از شعف دل کندن نمیتوانم. باری بازمیگردم. وظیفهی عشق بر زمین است، و بینام در نام تجلّی مییابد.
بودنِ برهنه، بودن در تن. انسان در تن: نابود، و روح در تن: بودِ تمام. بیکرانه در کرانه و نور در جامهی تاریکی، و لیکن هیچ چیز جز موسیقی نیست و می توان به لطف در ظلمات با موسیقی رست.
زندان زمین با آجر تن؛ آزادی اینجاست. شادی اینجاست. آغاز اینجاست و سرانجام اینجاست. عرقریز روح را عاقبت کامکاریست.
سفر خویش از دریاها و جلگههای پست آغاز کردم، حال کشتی روح بر کوهستان منزل میدهم و به خانه بازمیگردم.