دیگر هیچ چیز این چنین که هست نخواهد بود. دیگر هیچ چیز، هرگز، هیچ کجا. بر صحیفهی دل چنین نوشتهاند. آفتابی نو ز جان طلوع میکند و تاریکی نیز نو میشود. خلقت نو.
به گمانم خورشید بستهاند و هزار ساز در گوشم مینوازند. مرا از آزادی بیحد گریزی نیست، و من زاده و حاکم و پدر و فرزند و آفریده و آفریدگار جهان خویشتنم. بر پیشانی روح چنین نوشته است.
پاسخها پیش از پرسشاند، چنانکه نور ماقبل تاریکیست، و حال فرزندان توأمانند. لیکن صدا، هیچ چیز جز صدا و همه چیز صدا. سرچشمه در آغوش است.