این چشمها بستهاند، این جانها خوابند. مپندارید آن چشمها بستهاند، مپندارید آن جانها خوابند. این مردمان در غفلتاند، مپندارید آن مردمان در غفلتاند. آن مردمان جز بیداری نمیدانند.
تیغها - که همه برکتاند - بر جسم و ذهن و روان مظلومان فرود میآیند و جانها از طاق تن بیرون میکشند؛ جانها، از تن خستهی برنشسته در جای ناخجسته. آن تیغها؛ تیغهای مستکبران، بر آنها که عشق را دوست میدارند، و نه هنوز عاشقاند و نه هنوز سرّ عشق میدانند. باری تیغها برکتاند، که این جانهای خام از چنین دوزخها برهانند و بر سر جای جانِ خویش بنشانند، تا رازها بدانند، عشق بیاموزند و غمزهی خاموشی پاس دارند.