رفتن به محتوای اصلی

شماره ۲۷ : هر روز به این سبب برمی‌خیزم که...

 هر روز به این سبب برمی‌خیزم که دوستان خود چون خود کنم، و آنگاه از خود برخیزم. هر چند این سبب را خود نمی‌دانستم و در لحظه‌ای محال از شبی سرخ مرا فرمودند.

اینها همه باید آزاد شوند، این دوستان. هر کس در پیرامون من است باید آزاد شود و جز این هیچ چاره‌ نیست.

باید آزادی را بپذیرید،
خون‌هاش را بریزید،
اشکهاش را هق‌هق کنید،
و از خود و از تمامِ همه برخیزید.
باید خدمت کنید،
حتّی اگر بگویند از مرزها بگذرید،
آنگاه که گذشتن محال است.  

دنیا پر از سر و صداست ای دوست. این‌ها را همه تاب آر! این کوفتن‌ها را تاب آر! حال که به آسمانی نو برخاسته‌ای و آسمانها زین پس همه در هم می‌پیچند و زین پس هیچ نخواهی دانست که چه که است و که چه و چه کدام.

همه چیز را تاب آر!
هر چه در برون و درون می‌گذرد،
این‌ها همه تو را به هیچی رهسپارند.

پیمایش کتاب