ای دل دیوانه چه سان میشود
سرّ تو از پرده عیان میشود
هر چه که از خویش نمودم بَری
خویش نصیب نسیان میشود
تا که به یک باد برون میروم
خویشتنم جانِ جهان میشود
ای سر آشفته چه پندارها
باطل از انواع بتان میشود
این دل مستم چو خرابی کشید
حال غریق جریان میشود
ساقی از این بیشتر اندیشه نیست
هر چه ز اوهام خزان میشود
فصلِ دگر وصلِ دگر روحوار
دیدهام آیینهنشان میشود
جان که به کوشش به نشانها رسید
فارغ از انبوهِ نشان میشود
بیهده زین قصّه تو دل بد مکن
زانچه که این بوده و آن میشود
عمر دو روز است و یکش رفت باد
حاصل بی باده زیان میشود
حلمی از این حادثه آسان بگیر
رایحهی روح وزان میشود