ای عشق مباد آن روز در سوگ تو بنشینم
خود را به چنین روزی در بین نمیبینم
این گونه که میلافد این عقل به صد تعبیر
جز باده نمیباید یک بادیه بگزینم
تقوای جنونم را سرمست به جا آرم
تا جان نکُند دیگر هر ثانیه غمگینم
بر گرد تو دستافشان از جام تو مینوشم
کاین شیوه رهایی شد زان قسمت ننگینم
سیمای نگارم را در پردهی جان منقوش
میبینم و مینوشم زین جام بلورینم
در خوابگه چشمان هر شب که تو میآیی
شرمنده ز خویش آیم از سفرهی مسکینم
یک جام ده جانم گیر، باز آ دو جهانم گیر
وصلت به میان آور، برخیز به تضمینم
از مرگ چه باک آخر این گونه که میزیم
هر لحظه برون آری از جسم به تمرینم
از هوی جهانپیما، پیمانهی جانپیما
جانانه تو میبخشی صد نسخهی تسکینم
شرم است مرا از خویش، زین خانهبهدوشیها
زین گونه که با آنم، زین گونه که با اینم
صد نقش به صد پرده بر میکشم از رویت
با این همه پیدا نیست یک جلوه به تزیینم
نابود و خراب امروز از عشق سراییدم
حلمی چه کند چون دوست می داده به تلقینم