رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۳۳ : یکی خطاب کن مرا بدان نگاه چاره ساز

یکی خطاب کن مرا بدان نگاه چاره ساز
درنگ را کنار نه، به دشت سینه ام بتاز
رها کن این دل مرا ز دست حیله های جان
سرم به شانه ات گذار و آتش نهان گداز
شفا ده درد کهنه را ز رنج دیرسال روح
مرا به خانه ام ببر و در میانه نیز ناز
اگر که مرگ بایدم بیار جام شوکران
کزان حیات جاودان رسیده کاروان راز
دخیل این سکوت را گره گشا دلا که من
رسیده ام به ناکجا، چه سخت جان و یکّه تاز
منم برهنه در میان به جستجوی نام تو
که سر بدان فرو برم و جان خویش بر فراز
غریب آشنای من بیا که خسته ام کنون
به صوت دلنواز خود بیا چکامه ای بساز
تو حلمی شکسته دل چه سوگواره کرده ای
جهان به یاد ساقی و دو جرعه از پیاله باز
پیمایش کتاب