آن سرو جان چه شد این گونه سر کشید
از خاک پای یار سر تا قمر کشید
هر جا که عشق بود آن خاک سبز گشت
آن خطّه پاک شد، سرمست پر کشید
بی عطر باده چیست بازار رنگ و بو
پیمانه جلوهی آن خانه زر کشید
جانی که منگ بود از شرط و مرگ و جنگ
جانان چون دید پس خطّی به شر کشید
مزدور ننگ و نام با عشق رام شد
چشمان بسته را سوی نظر کشید
انسان به نام شد تا روی جام دید
آغوش یار را در روح بر کشید
هر کس به راه خویش در وادی خدا
جان از نیام تن بام خبر کشید
زان جام باستان هر کس که نوش کرد
ره سوی خانه را بس مختصر کشید
حلمی به حسرت دریا چو میسرود
آن رود زنده را سوی خزر کشید