عالیجناب عشق! خویشم فدای توست
هر سو که رو کنم نور و صدای توست
چندیست رفتهای، روزی و هفتهای
باز آ کنون دگر دل در ردای توست
هر کس که ساز زد نز روی عشق بود
این سوز بشنو کز رنگ نوای توست
غوغای اندرون برخاست زین سبب
کاحوال عاشقان از سوز نای توست
شبگرد جام و نوش دلخواب گشت دوش
دیدم که مهر ماه از روشنای توست
سامان ندید دل زین مشت آب و گل
جان کند و پر کشید، حالی همای توست
پرواز روح دید در آسمان عشق
شاهین مست در اوج هوای توست
بیدار گشت زان بانگ بلند وصل
از جان به در شد و اینک به رای توست
خندان چو بازگشت از انتهای جام
فریاد زد که جان این ابتدای توست
هر جا که رفت چون آن باز قلّهسا
این قصّه باز گفت کز اقتضای توست
هر دیده کو شنید، هر گوش کو بدید
خوش باد هر دمی کو پا به پای توست
حلمی که سرّ عشق با خلق خواب گفت
مدهوش حشمت و لطف و عطای توست