رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۵۶ : سال نو آمد و سربار دلم

سال نو آمد و سربار دلم
خسته از این همه آزار دلم
سیه و خامش و زنجیر هنوز
برده ی ناکس دربار دلم
گرچه نای و نفسی نیست دگر
باز هم در پی دیدار دلم
راه شب رفتم و تا صبح بیان
باری هر آینه در کار دلم
رهروان را همه برکات رسید
من به زیر خم و آوار دلم
شاید این راه به مقصد نرسد
پس خراب دم و غمخوار دلم
می روان من دیوانه بشست
کاین چنین خادم هشیار دلم
حلمیا سال نکو گشت و چه غم
حال گردانم و دادار دلم
پیمایش کتاب