سلطان فلک به رقص برخاست
امروز که بزم عشق برپاست
لالای تو رستخیز ما شد
این قصّه که گفتهای چه زیباست
ای رحمت پاک عاشقانه
باز آ که خروش عشق در ناست
خاموش بُدیم و بعد قرنی
سیمای نکوی دوست پیداست
ولله که فلک به خاک بنشست
زین آینهقامتی که برخاست
در وصفش اگر شکسته گویم
پایش خزر و سرش لهاساست
ای عقل زبون پستفطرت
برخیز و برو که عشق اینجاست
حلمی به میان چو دیده تر کرد
آن دیده به نام عشق آراست