رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۸۹ : دم آفتاب دیدم به شبی که نام گیرم

دم آفتاب دیدم به شبی که نام گیرم
که به دست روشنی‌ها همه دست عام گیرم
دو جهان سراب بینم، همه تن به خواب بینم
چو جهان خراب بینم دم این کلام گیرم
به طریق پاکبازی که ره خجستگان است
غم و اندُهان بپوشم وَ هماره جام گیرم
که به جام کامکاری همه سوی نور و عشق است
چه غم و چه سوگواری؟ همه را ختام گیرم
شب عاشقان ندیدی که چه روشناست جانا
روم آن مکان قدسی ز غم انتقام گیرم
چو کسی به چهره دارد غم صد هزار ساله
همه صد هزار سالش به دمی خرام گیرم
ز برون گریزپایم که دم گریزجایم
نه به آینه نمایم نه ز چشمه وام گیرم
دو جهان چه افتخاریست به زمام و نامداری؟
پس پرده‌های اعظم به نهان زمام گیرم
حلمیا چه ساز کردی که ز جام دود خیزد؟
ز مذاق آسمانیت به خدا دوام گیرم
پیمایش کتاب