رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۹۵ : ای که افسوس خوری عمر گران می‌گذرد

ای که افسوس خوری عمر گران می‌گذرد
بنگر این چرخه‌ی سرگشته چه‌‌ سان می‌گذرد
غم عشقی مخوری صد غم بیهوده چرا
عقل و دین و نفس و جان و جهان می‌گذرد
برو ای کشتی افلاکی و فریاد مرس
این دمی را که به آه و غم نان می‌گذرد
آدم فانی و این دیده‌ی ظاهربین را
بنگر آخر که چه فریادکشان می‌گذرد
ما غم مردم و این عالم مسکین نخوریم
که گهی خنده‌زن و گه نگران می‌گذرد
سکّه‌ی روح بیاور که گران است هنوز
ورنه ارزانی کالای خران می‌گذرد
شهد پنهان و شکرخنده‌ی بالایان بین
دم دیگر دم این بی‌خبران می‌گذرد
خبری باز‌ ده از عالم روحانی ما
که خبر از دل و دنیای نهان می‌گذرد
نوشدارو بده این زخم کهن را اینک
رستم رنج کنون دست‌فشان می‌گذرد
حلمیا مردم بینا شده را فاش بگو
دور خاموشی و عهد خفقان می‌گذرد
پیمایش کتاب