رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۹۸ : باز هم موعد خاموشی دلدار رسید

باز هم موعد خاموشی دلدار رسید
 گاه جان‌دادن و خون‌بازی و پیکار رسید
جان به لب گشت و عصب جلوه‌ی دیوانه نمود
 دیدگان خواب ندیدند و شبی تار رسید
عهد و پیمان بشکستند همه خانگیان
 سحر و جادو به میان آمد و آزار رسید
دیو اوهام به جان بر شد و در جام وزید
 وحشت از خیمه برون گشت و هوادار رسید
راهب دهر بگو ورد رهایی می‌خوان
 که کنون گزمه و گردن‌زن قهّار رسید
آه خواهم که رها گردم از این چرخ خراب
 که ز هر چرخش آن رنجش بسیار رسید
حلمیا دیده برافروز و برون شو زین خواب
 کاین همه هلهله از حیله‌ی افکار رسید
پیمایش کتاب