رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۰۸ : تو به خود وصل دهی، واصل این خانه نه‌ای

تو به خود وصل دهی، واصل این خانه نه‌ای
تو ز خود مست شدی، هیچ تو مستانه نه‌ای
چو زنی چهره به دیوار نه این چهره‌ی دوست
چهره‌ی شاه درون است، تو شاهانه نه‌ای
خمش ای سایه‌نشین زحمت خورشید مکن
که به صد ناز و نما هیچ خرامانه نه‌ای
همه این هیچ دلا حاصل ویرانی ماست
چه زنی لاف عمارت که تو ویرانه نه‌ای
ذرّه‌ی فرد کجا فهم کند عقل کثیر
هی سخن‌گوی مزوّر که کم از چانه نه‌ای
شده‌ام من به جوانی شه پیرانه‌ی عشق
چه ببالی به سپیدی که تو پیرانه نه‌ای
حلمی از جسم برون آمد و در روح بجست
جان فرزانه ببیند، تو که فرزانه نه‌ای
پیمایش کتاب