وصل تو به مشتاقی میجویم و میخوابم
نام تو به رعنایی میخوانم و میتابم
تا چشم برون بستم از چشم درون جستم
در خدمت بالایان چندیست که مضرابم
من روح جهانگیرم، از جان و جهان سیرم
بیچاره شدم تا شد استاد حق اربابم
طوطیّ شکرخوارم، جز عشق نشد کارم
حقّ است هوادارم، بنیوش می نابم
هر ثانیه مینوشی، هر لحظه خداخواری
بی منّت و بی یاری در خدمت مهتابم
با نور هماوایم، با صوت هماغوشم
گویایم و خاموشم، بر بادم و بر آبم
حلمی خراباتم، تابندهی اصواتم
ابلیس خلافت را با حقّ تو میسابم