بخند که خنده ی تو نوش دلیران است
اگرچه راه بسته، شب تیره، خانه ویران است
بخند که راه بری از این هزارتو بن بست
اگرچه پس این بن بست هنوز هفت خوان است
به هر کجا که روی عشق چاره ساز تو باد
که عشق راه من است، نه راه ایشان است
به نوش گاه خموشان بیا و جام بگیر
که نوش خموشان خروش جانان است
اگر به خواب فتاده ای هزار قرن سیاه
کنون بخیز و خرام که ماه تابان است
بخوان و برقص نگارا در این خوابگاه خزان
که صوت تو آسمان کِش است و درمان است
به خاک نشسته ای که جانت سوی دیار کشند؟
تو عزم کن سوی خانه ای که در جان است
به میکده ها رخت برکش و کنج باده بگیر
که عالم سربسته مکرگاه دستان است
به دادگاه عقل و شرارت مباد که صید شوی
همه زمین و زمان چو دام شیطان است
ز مذهب حلمی عاشق همه جهان دانست
که جان به جان جهان داده و مسلمان است