خالیتر از این که بیخودم هیچ توان؟
من هیچم و از هیچ چه کس برد زیان
سی ساله شدم تو گو که صد قرن گذشت
شاگردی عشق هر دمش عمر بدان
استاد حقم گفت که ای روح کهن
بیدار شدی سرآخر از خواب گران
با مردم هفت قارهی وهم و هوا
بدرود کن و غبار صد قرنه تکان
حلمی به وضو بیا و محراب بگیر
این وصل نو حاصل دو صد فصل خزان