مرا نگر که بینظری چه کار و بار دهد
هر آن کنم که دل بیقرار به اضطرار دهد
سریر عشق کجا کشم و خیال عشق کجا؟
هر آن سویی که مشتری به اقتدار دهد
دلا منال به ناله و به لابه مکوش که یار
عنان سخن نه به این چنین سوار دهد
غلام شیشهی باده کجا به ناکجای رود
کجا عنان سخن خدا به فلان و بسار دهد
سلوک جام نگر که به نیمه شبان دمی
دم هزار هزارهها به دیدهی اشکبار دهد
مرا بگفت آن فتادهی گوشهگیر به آه
ولایت ماه شنیدهای دلا چه کار دهد؟
هزار سوی گریختم چنان که سوی نماند
ستاره ولی مرا به سوسوی دیار دهد
برو به حلمی خامش دیوان بگو که یار
سراچهی ایوانش تو را به یادگار دهد