رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۷۰ : غیرت عشق بود و بس تا که سوی شما کنم

غیرت عشق بود و بس تا که سوی شما کنم
عزم ز بزمگاه جان سوی خرابه ها کنم
ساعت راز گشت و آه سفره ز جام ها تهی ست
آمده ام سوی شما فتوی می روا کنم
گفت ستاره ام نهان ساعت نوش و نام و جان
وقت که درد امّتم دوش کشم دوا کنم
گفتمش ای عیار جان، ای حق زنده در نهان
عهده تو بسته ام چنان خدمت روح سا کنم
من به زمین نیامدم تا به میان نفس ها
راحت اغنیا برم بنده شوم صفا کنم
راز چو گفته ای مرا بسته بگویمش به خلق
حال خراب خلق را حقّ مددی شفا کنم
حلمی از آستان دوست صحبت عشق فاش کرد
زین دم آسمانی اش روح ز بند وا کنم
پیمایش کتاب