رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۷۹ : من روح جهان‌گیرم، با مرگ چه می‌میرم

من روح جهان‌گیرم، با مرگ چه می‌میرم
 من مرگ کُشم بنگر مرگ است به تقدیرم
با عقل نشستم گفت: بیهوده چه می‌لافی؟
گفتم که سخن کوتاه! من حرف زبان‌گیرم
من حرف زنم از روح، بنگر دو سه پشتم کوه
 ای عقل زبون بنشین صد قرن به تفسیرم
پیمانه به جان دارم، صد توی نهان دارم
 صد رمز میان دارم، دنیاست به تعبیرم
خوابم همه بیداری، مستیم چو هشیاری
 هر گوشه چو می‌بینی صد گونه به تأثیرم
تکرار کجا باشد عیبی که تو صد عیبی
 من خیر جهان‌گیرم، با شرّ تو کی میرم
هر چند که یلدا شد در میکده دیگربار
 من نور کنم تقسیم از شعشعه‌ی پیرم
تو سوی کجا گیری؟ من سوی تو گیرم هان
 آیم سوی تو ای جان در ساعت تدبیرم
حلمی نه روا باشد این نوش به تنهایی
 با رهگذران می‌گو از باده‌ی تنویرم
پیمایش کتاب