رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۸۴ : رمز تو که قفل راز دیرینه گشود

رمز تو که قفل راز دیرینه گشود
تاب از دل خستگان دیوانه ربود
مه نو شد و شب دوباره معراج گرفت
جان تازه شد از فسانه ی بود و نبود
خاموش نشسته ای دلا که پیکار کنی؟
دیوانه بیا به بزم خاصان شهود
از دانش تاریک که جز جنگ نبود
حاصل چه شدت به جز پریشانی زود
از عشق بگوی و جامه از عقل بشوی
این عشق رهایت کند از دام وجود
صد طلعت زرّین به تو بخشید فلک
ای روح تو را ستایش خاک چه سود
حلمی نفسی به عشق جان داد و برست
حالی تو و آسمان و این جام صعود
پیمایش کتاب