رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۹۰ : آوازه ی عشقت چو به بازار رسید

آوازه ی عشقت چو به بازار رسید
بنگر ز هزار سو خریدار رسید
ساغر که به خشکسال مِی ساخته بود
تر کرد گلو و جان به مردار رسید
آن قول کهن دوباره انجام گرفت
تا موعد گوش و چشم بیدار رسید
شمع از خمشی که قرن ها سوخته بود
افراشت دوباره جان و طرّار رسید
گفتم ز چه شد که عشق آغاز گرفت؟
گفتا که به وقت غمزه دلدار رسید
تا عقده ی قرن دیگرش وقت نبود
خود عقده گشود و ساده تا یار رسید
هفتاد فلک به یک زبان داد کشید
زیرا که غزل ز قلب اسرار رسید
حلمی که به صوت عشق دل باخته بود
جاری شد و تا جهان پندار رسید
پیمایش کتاب