به لجن خفته کجا قیمت گوهر داند
زحمت بارکشی را که به جز خر داند
سکّهی آبطلا با دو خراشی رسواست
واصل عشق فقط فرق مس و زر داند
چو خر عشق نِهای پس خر دنیای دَدی
چه خری این دو خری هر دو برابر داند
این همه حرف تو را هیچ بَرَد سوی خدا؟
چه غمی جز غم نان واعظ منبر دارد
غم ما عشق بُوَد، هیچ شنیدی دم او؟
دم این سوخته را گفت که مجمر داند
زائر خوف و خطا گرد که میگردد هان؟
عشق وللّه که این قافله کافر داند
برو حلمی و بگو نکتهی جانبخش خدا
قیمت حرف تو را ساقی کوثر داند