رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۹۸ : گرچه تو را پادشه حلقه هاست

گرچه تو را پادشه حلقه هاست
پادشهت رعیت استاد ماست
لاف مزن پیش من ای حلقه باز
حلقه ی تو حلقه ی جان را کذاست
گوشه ی زندان عداوت بمیر
تا که کنی فهم قضاوت که راست
آه از این عنصر اهریمنی
عنصر جان راست گرفته ست راست
توبه کن و سوی خدا پر گشا
اوج شهانی ز دو دست دعاست
زین همه درویش که در چرخ شد
راست یکی نیست که در اقتداست
آه کجا لاف انا الحقّ زند
او که به حقّ بی انایی پا به پاست
حلمی از این باده ی جانانه نوش
جان تو جان من و جان خداست
پیمایش کتاب