به نام حقّ مستجاب که عشق را خروش داد
سپیدهای به جان من بدین شب خموش داد
به مردمان خوابرو بگو پریست در میان
هم او که صوت روشنی به پردهخوان گوش داد
رها مباد جان من ز آه و درد بیامان
تو زهر دادهای و دل به حکم باده نوش داد
الا نگار ماهرو به قصد خانه میروم
مرا ببر به خانهای که وعدهاش سروش داد
بیا خیال بینشان بیا و در برم کشان
که یار رفته از میان به وعدهای که دوش داد
برهنه بودهام دلا زلال آب و آینه
ببخش کام تشنه را پیالهای که هوش داد
به مأمنی روم که غم به عزم باده میرود
دوای درد عشق را خدا به میفروش داد
دو روز هجر بگذرد، پیاله سر کش حلمیا
به نام حقّ مستجاب که عشق را خروش داد