دنبال که میگردی ای زائر دیوانه؟
من خالیام از انسان، بی دامم و بی دانه
من هیچ شدم از عشق، در من نفسی من نیست
من دود شدم در باد از رقص دلیرانه
رفتار دلم بنگر که حرف نو میزاید
این حرف نو که آید از منزل جانانه
در جان من آن وحی است که لخته نمیگیرد
چون خون روان است این پیمانه به پیمانه
هر چند بسی اقران از حق خبری نبوَد
امروز به یکباره آمد سوی این خانه
از حق چو گریزی تو فردا بکند زیرت
فردا تو و زنجیرت در خاک، حقیرانه
ما آمدهایم از نو تا عشق به جا آریم
هر آینه کاین طوفان شرّد به سر و شانه
حلمی سر پیمان را محکم کن و لنگر گیر
کشتی خداوندی بنشست به ایرانه