رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۴۳ : خوش آمدی به لامکان عزیز دل عزیز جان

خوش آمدی به لامکان عزیز دل عزیز جان
خوش آمدی به کاخ‌های بی‌زمان و بی‌مکان
خوش آمدی به شهر دل، به روزگار روشنی
خوش آمدی به معبد هزار قرنه‌ی نهان
خوش آمدی به آفتاب، به رازهای ماهتاب
به نورها و نوش‌ها، به دشت‌های بیکران
خوش آمدی به رودها، به مذهب سرودها
به دودها و عودها رسیده زان سوی جهان
به ساعتی که دود شد گشود ساحت غزل
شهنشه هماره‌ی خدایگان بی‌نشان
گذشت حلمی از زمان که بی‌زمان شکار کرد
گرفت زیر خاکی و گشود چاک آسمان
پیمایش کتاب