از ره بی مردمی جان پر کشید
مردم دل خواهد این راه سپید
خستگان، بی نامگان، بی راهگان
بی رمق افتادگان ناپدید
ای تکبّر تو به ما اینجا چه ای؟
عقل سبزت می کند این ره شهید
گفت با من روزی از دانش پُری
رفتم و مُردم که او جان را سزید
بی خدایی، با خدایی، هر چه ای
باید اوّل از در رویا پرید
باید اوّل درس های خاک را
در تنور موسقی آتش کشید
تا که روح از خواب تو بیرون شود
تو شوی در راه دل جان رشید
پر کشی آزاد و هر جایی روی
هر کجایی عاشقی اشکی چکید
هر کجا غمخورده ای بی راه شد
هر کجا جنگیده ای از تن رهید
این دم روحست و این راه خداست
عاقبت باید بدین منزل وزید
حلمی از عشق تو هر چه کرد کرد
هر کسی از خود رهید اینجا رسید