رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۷۲ : صبح، آن افلاکبان بی‌نظیر

صبح، آن افلاکبان بی‌نظیر
 گفت با من از ره معنا بمیر
حال و مال و سال و ماه و آه و جاه
 واکن از جان خود و آتش بگیر
دوستی‌ها در جهان چون دشمنی‌ست
 تک شو و تک رو در این راه دلیر
بی‌خودی یک داستان شوخ نیست
 بی‌خودند آن شعله‌پردازان شیر
در خموشی راه بین و روح شو
 تا شوی همراه جانهای شهیر
دل‌صفت باش ای عزیز راه دور
 یعنی همچون دل بتپ در عشق پیر
شغل عاشق چیست حلمی؟ عاشقی!
 عاشقی را نیست اوصاف حقیر
پیمایش کتاب